دانلود راهنما
تاریخ پرتغال
شناخت تاریخ، درک هویت و فرهنگ امروز پرتغال
شناخت تاریخ هر سرزمین، راهی برای درک روحیه آن ملت است. تاریخ پرتغال سرگذشت مردمانی است که با پشتکار، ایمان و هوشمندی خود توانستند از مرزهای کوچک پادشاهی خود فراتر روند و نامشان را در صفحات تاریخ جهان ماندگار کنند. مرور مسیر پر فراز و نشیب این کشور، ما را با ویژگیهای فرهنگی، اجتماعی و فکری ملت پرتغال آشنا میکند؛ مردمی که قرنها میان جنگ و صلح، کاوش و کشف، و سنت و نوسازی زیستهاند.
در پرتغال رزیدنسی باور داریم که آشنایی با گذشته این کشور، نهتنها دیدی روشنتر از هویت و ارزشهای مردم پرتغال به شما میدهد، بلکه میتواند در تصمیم شما برای انتخاب این سرزمین بهعنوان مقصد زندگی و سرمایهگذاری نقشی الهامبخش داشته باشد.
آغاز پادشاهی پرتغال (قرن دوازدهم تا سیزدهم)
تاریخ رسمی پرتغال به سال 1143 میلادی بازمیگردد؛ زمانی که با امضای پیمان زامورا میان آلفونسوی هفتم، پادشاه لئون و کاستیل، و دون آلفونسو هنریکه، پرتغال بهعنوان کشوری مستقل شناخته شد. این پیمان در کلیسایی به همین نام در شمال غربی اسپانیا منعقد گردید و نقطه آغاز پادشاهی نوینی بود که بعدها یکی از بزرگترین قدرتهای دریایی جهان شد.
پیش از آن، پرتغال یکی از ایالات وابسته به پادشاهی لئون و کاستیل بود. آلفونسو هنریکه، فرمانروای جوان و بلندپرواز این سرزمین، با پیروزیهای نظامی و اتحاد نیروهای مردمی توانست پایههای استقلال را مستحکم کند و عنوان نخستین پادشاه پرتغال را بهدست آورد. چند دهه بعد، در سال 1179 میلادی، پاپ الکساندر سوم، رهبر کلیسای کاتولیک روم، با صدور فرمانی رسمی، استقلال پادشاهی پرتغال را مورد تأیید قرار داد و به آن جنبهای بینالمللی بخشید.
در سدههای دوازدهم و سیزدهم، پادشاهان پرتغالی در مسیر تثبیت قدرت و گسترش مرزهای کشور گام برداشتند و توانستند قلمرو خود را تا منطقه الگارو در جنوب توسعه دهند. مرزهایی که در آن دوران شکل گرفت، تا امروز بدون تغییر باقی مانده و هویت سرزمینی کنونی پرتغال را بنیان گذاشته است.
دوران تثبیت و شکوفایی (قرن سیزدهم تا چهاردهم)
پس از شکلگیری مرزهای رسمی کشور، پرتغال وارد دورهای از ثبات و سازندگی شد. در این دوران، پادشاهان پرتغالی تمرکز خود را بر توسعه داخلی، ساماندهی ساختار حکومتی و ایجاد بنیانهای فرهنگی و آموزشی معطوف کردند.
در اواخر قرن سیزدهم، پادشاه دون دینیس، یکی از محبوبترین فرمانروایان تاریخ پرتغال، نقش مهمی در رشد علمی و فرهنگی کشور ایفا کرد. او در شهر کویمبرا دانشگاهی تأسیس کرد که امروز یکی از قدیمیترین مراکز آموزش عالی اروپا و از معتبرترین دانشگاههای جهان به شمار میآید. این اقدام نقطه عطفی در شکلگیری هویت علمی و فرهنگی پرتغال بود و زمینهساز پرورش نسلی از دانشمندان و اندیشمندان پرتغالی شد.
در همین دوران، ساخت قلعهها، کلیساهای باشکوه و کاخهای سلطنتی در شهرهای مهم کشور آغاز شد. این بناهای مستحکم نهتنها نمادی از قدرت و اقتدار پادشاهی بودند، بلکه نظم اداری و سیاسی تازهای را نیز در سراسر کشور ایجاد کردند. پرتغال در این زمان توانست پایههای حکمرانی خود را بر اساس قانون، آموزش و توسعه شهری بنا نهد و وارد دورهای از آرامش و شکوفایی شود.
عصر اکتشافات بزرگ (قرون پانزدهم و شانزدهم)
قرنهای پانزدهم و شانزدهم میلادی را میتوان باشکوهترین دوران تاریخ پرتغال دانست؛ عصری که این کشور کوچک در جنوب غربی اروپا به امپراتوریای جهانی بدل شد و پرچمش در دورترین بنادر آفریقا، آسیا و قاره آمریکا به اهتزاز درآمد.
در آغاز این دوران، شاهزاده دون هنریک، معروف به «هنریک دریانورد»، با نگاهی بلندپروازانه و تکیه بر دانش دریایی و نقشهبرداری آن زمان، راه اکتشاف سرزمینهای ناشناخته را گشود. حمایت او از دریانوردان و محققان، مسیر پرتغال را به سوی شکوفایی علمی و قدرت دریایی هموار کرد و او را به عنوان یکی از چهرههای جاودانه در تاریخ کاوشهای جهانی شناساند.
در ادامه، کاوشگران پرتغالی یکی پس از دیگری افقهای تازهای را گشودند. در سال 1498، واسکو دا گاما موفق شد مسیر دریایی از اروپا به هند را کشف کند و در پی او، پدرو آلوارش کابرال در سال 1500 میلادی سرزمین پهناور برزیل را یافت. این کشفیات، پرتغال را به قدرتی تجاری و سیاسی در سطح جهان تبدیل کرد و ثروت بیسابقهای را روانه لیسبون ساخت.
در همین دوران، فردیناند ماژلان، دریانورد نامدار پرتغالی، رهبری نخستین سفر دریایی به دور کره زمین را آغاز کرد. اگرچه خود در میانه راه جان باخت، اما ناوگان او با بازگشت موفق به اروپا، یکی از بزرگترین دستاوردهای تاریخ بشر را رقم زد.
برای بزرگداشت این عصر طلایی، پادشاه مانوئل دستور ساخت بنای باشکوهی در لیسبون را صادر کرد؛ صومعه جرونیموس، یادمانی از ایمان، شجاعت و روح جستوجوگری ملت پرتغال. این دوره، پرتغال را از پادشاهیای کوچک به یکی از بزرگترین امپراتوریهای تاریخ بدل کرد و میراث آن هنوز در فرهنگ، زبان و روح دریانوردانه این ملت جاری است.
دوران سلطه اسپانیا و بازگشت استقلال (قرن هفدهم)
پرتغال که در اوج اقتدار دریایی و ثروت جهانی خود قرار داشت، ناگهان با یکی از تلخترین دورانهای تاریخش روبهرو شد. در سال 1578 میلادی، پادشاه جوان دون سباستیو در نبردی در شمال آفریقا کشته شد و کشور بدون وارث باقی ماند. این واقعه، پرتغال را در مسیر بحران جانشینی قرار داد و در نهایت تاج و تخت پادشاهی به دست پادشاهان اسپانیا افتاد.
بهمدت نزدیک به شصت سال، پرتغال تحت سلطه پادشاهی اسپانیا اداره شد و استقلال دیرینه خود را از دست داد. در این دوران، بسیاری از نخبگان و اشرافزادگان پرتغالی تلاش کردند روح مقاومت را در میان مردم زنده نگه دارند تا بار دیگر پرچم کشورشان را به اهتزاز درآورند.
سرانجام در سال 1640 میلادی، با قیامی مردمی و حمایت طبقات مختلف جامعه، دون ژوآو چهارم از خاندان براگانزا توانست استقلال پرتغال را بازگرداند. این پیروزی سرآغاز عصری تازه در تاریخ کشور بود؛ دورانی که در آن، پرتغال بار دیگر بر پایه غرور ملی، انسجام اجتماعی و آرمان استقلال، مسیر تازهای را در پیش گرفت و توانست جایگاه خود را بهعنوان کشوری آزاد و مستقل در اروپا تثبیت کند.
دوران بازسازی و زلزله بزرگ لیسبون (قرن هجدهم)
قرن هجدهم برای پرتغال با دوران شکوه و سپس یکی از بزرگترین فاجعههای طبیعی تاریخ همراه بود. در آغاز این سده، پادشاه دون ژوآو پنجم با علاقه فراوان به هنر و معماری، دورهای از رونق فرهنگی و ساختوساز را رقم زد. او دستور ساخت کاخها و بناهای باشکوهی چون کلیسای مفرا و مجموعه آگواش لیروش در لیسبون را صادر کرد. این آثار هنوز هم بهعنوان نمادهایی از قدرت و زیبایی دوران باروک در پرتغال شناخته میشوند.
اما در میانه این شکوفایی، فاجعهای بیسابقه رخ داد. در سال 1755 میلادی، زلزلهای عظیم لیسبون و مناطق جنوبی کشور را لرزاند. شهر تقریباً بهطور کامل ویران شد و هزاران نفر جان خود را از دست دادند. زلزله با امواج و آتشسوزیهای گسترده همراه بود و تصویری از نابودی کامل بهجا گذاشت.
در آن زمان، مارکش د پومبال، نخستوزیر قدرتمند پادشاه دون ژوزه، مسئولیت بازسازی کشور را بر عهده گرفت. او با درایت و نبوغ مدیریتی خود، لیسبون را از نو بنا کرد و ساختار شهری مدرن و مقاومی را پایه گذاشت که هنوز هم اساس بافت مرکزی شهر امروز است. میدان مارکش د پومبال در قلب لیسبون یادبودی از نقش ماندگار او در احیای این پایتخت و بازگرداندن روح زندگی به پرتغال پس از یکی از تاریکترین روزهای تاریخ کشور به شمار میآید.
اصلاحات پادشاهی و تحولات قرن نوزدهم
در آغاز قرن نوزدهم، پرتغال وارد مرحلهای تازه از تاریخ خود شد؛ دورهای که با اصلاحات سیاسی، تحولات اجتماعی و در نهایت شکلگیری نظام مشروطه همراه بود. در سال 1808، با یورش نیروهای ناپلئون بناپارت به شبهجزیره ایبری، پادشاه ژوآو ششم برای حفاظت از خاندان سلطنتی و ثبات کشور، دربار خود را به برزیل منتقل کرد. این اقدام کمسابقه باعث شد که برای مدتی طولانی، ریودوژانیرو مرکز حکومت پرتغال باشد.
ژوآو ششم در دوران پادشاهی خود اصلاحاتی مهم انجام داد؛ از جمله لغو تفتیش عقاید، تأسیس آکادمی علوم لیسبون و پایهگذاری ساختار حکومت مشروطه. او در نهایت در سال 1821 به پرتغال بازگشت، اما با فشارهای سیاسی گستردهای مواجه شد که سرانجام به تدوین قانون اساسی و آغاز نظام مشروطه انجامید.
پس از مرگ ژوآو ششم، کشور درگیر جنگهای داخلی میان طرفداران سلطنت مطلقه و مشروطهخواهان شد. این درگیریها تا سال 1834 ادامه یافت تا اینکه با امضای پیمان «اورآ مونته» بین ملکه ماریای دوم و عمویش دم میگل، صلح برقرار شد. بر اساس این پیمان، دم میگل از ادعای تاج و تخت صرفنظر کرد و به تبعید رفت، در حالی که نظام مشروطه بهصورت رسمی در پرتغال برقرار گردید.
این تحولات، پرتغال را از یک سلطنت سنتی به حکومتی قانونمدار و مبتنی بر نهادهای مدنی تبدیل کرد؛ نقطه عطفی که مسیر کشور را به سوی مدرنیته و اصلاحات پایدار گشود.
سقوط سلطنت و شکلگیری جمهوری (اوایل قرن بیستم)
در پایان قرن نوزدهم، پرتغال که روزگاری امپراتوریای گسترده بر دریاها بود، با بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی روبهرو شد. سلطنت خاندان براگانزا بهتدریج اقتدار خود را از دست میداد و اندیشههای جمهوریخواهی در میان مردم و روشنفکران گسترش مییافت. یکی از رویدادهای تعیینکننده این دوران، «اولتیماتوم بریتانیا» در سال 1890 بود. دولت بریتانیا در آن زمان از پرتغال خواست تا از ادعای مالکیت بر سرزمینهای بین آنگولا و موزامبیک، معروف به «نقشه صورتی»، عقبنشینی کند. پذیرش این اولتیماتوم، که بهمنزله تحقیر ملی تلقی شد، خشم مردم را برانگیخت و جایگاه سلطنت را بهشدت تضعیف کرد.
در پی این بحران، موجی از شورشها و اعتراضات در کشور بهراه افتاد و جمهوریخواهان توانستند حمایت گستردهای میان مردم بهدست آورند. در سال 1908، پادشاه کارلوس و ولیعهدش در لیسبون ترور شدند و پسر دوم او، مانوئل دوم، بهعنوان آخرین پادشاه پرتغال بر تخت نشست. اما سلطنت او تنها دو سال دوام داشت.
در سوم اکتبر 1910، قیامی مردمی در لیسبون آغاز شد که بهسرعت سراسر کشور را فرا گرفت. سه روز بعد، در پنجم اکتبر، جمهوریخواهان در تالار شهر لیسبون تشکیل «جمهوری پرتغال» را اعلام کردند و به بیش از هشت قرن حکومت پادشاهی پایان دادند.
تئوفیلو براگا بهعنوان نخستین رئیس دولت موقت و مانوئل د آریاگا بهعنوان نخستین رئیسجمهور منتخب پرتغال، دوران تازهای را برای کشور آغاز کردند. جمهوری اول پرتغال با آرمانهایی چون آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی شکل گرفت، هرچند در سالهای نخست با بیثباتی سیاسی و دشواریهای اقتصادی روبهرو بود. با این حال، این انقلاب نقطه عطفی در تاریخ ملت پرتغال محسوب میشود؛ آغازی بر پایان سنتهای سلطنتی و گامی به سوی دموکراسی نوین.
دوران دیکتاتوری و انقلاب میخک (قرن بیستم)
پس از تشکیل جمهوری، پرتغال در طول چند دهه نخست قرن بیستم با بحرانهای پیاپی سیاسی و اقتصادی دستبهگریبان بود. بیثباتی دولتها و اختلافهای عمیق میان احزاب باعث شد که در سال 1926، یک کودتای نظامی قدرت را در دست گیرد و به جمهوری اول پایان دهد. نتیجه این کودتا، آغاز دیکتاتوری نظامیای بود که نزدیک به نیم قرن بر کشور سایه افکند.
در دهههای بعد، نظامی اقتدارگرا به رهبری آنتونیو سالازار بر پرتغال حاکم شد که با وجود ثبات ظاهری، آزادیهای سیاسی را محدود کرد و کشور را از تحولات جهانی دور نگه داشت. با گذر زمان، خستگی و نارضایتی از فضای بسته سیاسی و مشکلات اقتصادی، در میان مردم و حتی ارتش گسترش یافت.
سرانجام در تاریخ 25 آوریل 1974، گروهی از افسران جوان ارتش با هدف بازگرداندن آزادی و عدالت، کودتایی مسالمتآمیز را در لیسبون آغاز کردند. این جنبش که به «انقلاب میخک» مشهور شد، بدون خونریزی و با حمایت گسترده مردم به پیروزی رسید. گلهای میخک که به نشانه صلح در لوله تفنگ سربازان گذاشته میشد، به نماد این انقلاب بدل شد.
پیروزی انقلاب، پایان دیکتاتوری طولانی و آغاز فصل تازهای از تاریخ پرتغال بود. کشور بهسرعت مسیر دموکراسی را در پیش گرفت، زندانیان سیاسی آزاد شدند و نظام جمهوری با انتخاباتی آزاد و قانون اساسی جدید احیا گردید. از آن پس، پرتغال گامبهگام به سوی جامعهای آزاد، مدرن و مبتنی بر ارزشهای انسانی حرکت کرد.
پرتغال معاصر و پیوستن به اتحادیه اروپا
پس از پیروزی انقلاب میخک در سال 1974، پرتغال وارد دورهای از بازسازی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شد. نخستین گام بزرگ در این مسیر، تدوین قانون اساسی جدید در سال 1976 بود؛ قانونی که جمهوری دموکراتیک پرتغال را بنیان گذاشت و آزادیهای اساسی از جمله آزادی بیان، اجتماعات و مذهب را تضمین کرد. بر اساس این قانون، رئیسجمهور بهعنوان رئیس کشور و نخستوزیر بهعنوان رئیس دولت تعیین شدند و ساختار سیاسی نوینی بر پایه تفکیک قوا و انتخابات آزاد شکل گرفت.
دهههای پس از انقلاب، دورهای از تحول و رشد برای پرتغال بود. دولتهای منتخب مردمی با تمرکز بر توسعه زیرساختها، نوسازی صنعت، گسترش آموزش و کاهش فقر، چهره کشور را دگرگون کردند. پرتغال که در دوران دیکتاتوری از روند جهانی عقب مانده بود، بهسرعت مسیر ادغام در جامعه بینالمللی را در پیش گرفت و با گسترش روابط خود با همسایگان اروپایی، زمینه ورود به اتحادیه اروپا را فراهم کرد.
در سال 1986، پرتغال بهطور رسمی به اتحادیه اروپا پیوست و این رویداد نقطه عطفی در تاریخ معاصر کشور بود. عضویت در اتحادیه اروپا، دسترسی به بازارهای مشترک، افزایش سرمایهگذاری خارجی و رشد اقتصادی چشمگیری را برای این کشور به ارمغان آورد. در کنار آن، تحولات اجتماعی عمیقی نیز شکل گرفت؛ جامعه پرتغال مدرنتر، بازتر و نزدیکتر به استانداردهای اروپایی شد.
پرتغال امروز، کشوری آرام، امن و پیشرفته است که توانسته با حفظ هویت تاریخی و فرهنگی خود، جایگاهی شایسته در میان ملتهای اروپایی بهدست آورد. مسیر چندقرنی این سرزمین، از دوران پادشاهی و امپراتوری تا دموکراسی مدرن، داستانی از پایداری، بازسازی و پیشرفت است که روح ملت پرتغال را بهخوبی بازتاب میدهد.
جمعبندی پایانی
تاریخ پرتغال روایتی است از اراده و پایداری ملتی که مسیر خود را از پادشاهیای کوچک در غرب اروپا تا کشوری آزاد، مدرن و پیشرفته پیموده است. سرزمینی که از میان قرنها جنگ، اکتشاف، بحران و بازسازی گذر کرده و امروز به نمادی از ثبات، صلح و پیشرفت در قاره اروپا بدل شده است.
پرتغال با گذشتهای غنی از افتخارات دریایی، هنری و فرهنگی، توانسته تعادلی کمنظیر میان سنت و مدرنیته برقرار کند. میراث امپراتوری، روح جستوجوگر و ارزشهای انسانی این ملت، همچنان در رفتار، فرهنگ و سبک زندگی مردم پرتغال دیده میشود.
برای کسانی که بهدنبال کشوری امن، با ثبات و برخوردار از کیفیت بالای زندگی هستند، پرتغال نهتنها مقصدی جذاب بلکه نمونهای الهامبخش از پایداری و پیشرفت است. در پرتغال رزیدنسی باور داریم شناخت این تاریخ، گامی مهم برای درک روح واقعی این سرزمین است؛ سرزمینی که در طول قرون، هرگز از حرکت بازنایستاده و همواره با امید، خرد و ایمان مسیر آینده خود را ساخته است.
